<no title>
محفل آریایی تان طلایی
دلهایتان دریایی
شادی هایتان یلدایی
مبارک باد این شب اهورایی
پاییز هم آروم آروم راه خودش رو گرفت و رفت ...زمستون تشریف فرما شد
من که زمستون رو خیلی دوست دارم البته شاید به این خاطره که یه جورایی بهش تعلق دارم امید وارم که پاییز خاطره های خوبی براتون به جا گذاشته باشه ....
دیروز جاریم اومده بود خونه ما تا به اتفاق هم بریم سونو گرافیش رو انجام بده..منم بهش پیشنهاد دادم بذاره شب یلدا بریم آخه دوساله پیش شب یلدا منم رفته بودم سونو که دکی گفت..سالمه و جنین پسره.... واییییییییی یادش بخبرررررررر
خلاصه جاری هم قبول کرد ...امروز عصر به اتفاق هم رفتیم .دکی هم جاری رو معاینه کرد و گفت: سالمه ...جنین پسره... عین جمله ای که دو سال پیش به من گفته بود ..اون لحظه تمام خاطرات اون روزا برام زنده شد...بعد از بیرون اومدن از مطب به درخواست جاری تموم راه رو که نسبتا زیاد بود پیاده روی کردیم و واقعا تو این هوا چسبید....
شایان جونمم خوبه ...تمام وقتش به بازی و بازیگوشی میگذره بیچاره عمه آزاده شده بادیگارد شایان وهمش میبرتش پارک پیش خونمون ومواظبشه حتی اجازه ی درس خوندنم بهش نمیده... میره پیش زن عموش می ایسته انگشتش رو میذاره به شکمش میگه نی نی...
در ادمه مطلب:شدیدا سرما خوردماصلا دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم در عوض همسر محترم تمام وسایل ترشی رو آماده کرده... و تا صدای من داشت در می یومد ...شروع به تعریف و اینکه من هیچ ترشی رو به جز خونگی خودمون نمی خورم و از این حرفاکرد....بنده هم دلم سوخته وشروع به آماده سازی میکنم
در ادمه مطلب چندتا عکس از شایان قرار دادم...