<no title>
""" تولدم"""
خداوندا چگونه سپاس گویمت که در چنین روزی مرا لایق دانستی تا وجود داشته باشم، نفس بکشم، عاشق شوم و ماااااااااااااااادر شوم... وتمامی داده هایت را شکر گویم ٬نمی گویم نداده چون تابه حال چیزی را از من دریغ نکرده ای .
فقط و فقط سپاس گذارم. امروز من ۲۴ ساله شدم وخرسندم که از گزند روزگار در امانم گذاشتی
از پدر و مادرم .....نور چشمانم.....هیچ چیز نمی توانم بگویم که در قبال شما ارزش دار باشد....فقط میگویم.....یااااااااااااا رب سایه پر مهرشان را از سرم کم نکن
ممنونم از تو همسرم عزیز تر از جانم که همیشه بهترینها را برایم خواسته ای و آرامش را برای زندگانی یمان به وجود آوردی....باوجود تو به خودم میبالم .
ودر آخر عشقم،نفسم،زندگیم،ذره ذره وجودم با وجود تو ازخدا دگر چه خواهم .....تو که با هر مامان گفتنت اوج می گیرم وبا هر لبخندت به عمرم افزون می کنی.
خدایا توانم ده تا بتوانم آنچه در رویایم هست برای شایانم برآورده کنم
دوستتان دارم و سپاس گذارم..........
سلام دوستای گلم ...از این همه لطف و مهربونیتون ممنونم
برا تولدم تدارک خاصی نداشتم فقط خونواده خودم و محسن رو واسه شام دعوت کردم...
دیروز فقط مشغول تمیز کاری و جمع و جور کردن خونه بودم ...اون بماندکه من ازیه طرف تمیز می کردم شایان از طرف دیگه نهایت همکاری رو باهام داشت.....مرسی مامان
امروز که از خواب بیدار شدم صدای بارون می یومدخیلی تعجب کردم آخه اصلا هوای دیشب ابری یا بارونی نبود ...یه جورایی عصبی شدم......محسن ماشین رو برده بود نمایندگی برا سرویس،بارون هم شدید بود،یه لیست خرید هم دست من....چهههههه شود
منم که یه خیابون پایین تر با ماشینم میرم.......(امان از تنبلی)...زنگ زدم به دوستم و به اتفاق هم با ماشینش رفتیم خریدام رو انجام دادم......وااااااااای تو بارون خیلی چسبید
بعدازخریدمشغول درست کردن شام شدم..رای اکثریت فست فودی بود منم تدارک لازانیا ،سالاد ماکارونی ،سالاد الویه ،ساندویچ چیز برگر رو دیدم....
شب خوبی بود ....خیلی خوش گذشت همشون منو با کادوهاشون شرمنده کردن....دست گلشون درد نکنه..........
در ادامه:ایده جونم هر سال تولدامون تو هم تو جمعمون بودی ...امشب واقعا جات خالی بود .ولی امید وارم که هر جا باشی موفقیت هم کنارت باشه .....زودی بیا دلم برات خیلی تنگیده.
در ادامه مطلب چند تا عکس ببینید