بزرگ مرد فرداهایم

<no title>

ســـــــــــــــــــــــمنو  پزون...   ســــــــــــلام...حال و احوالتون چطوره......اول از هر چیز یه خسته نباشی به همه دوستای گلم میگم به خاطر خونه تکونی و خرید و..........ایشالا که تو خونه تکونی دلاتون ما رو بیرون ننداخته باشین. من که عاشق این روزای نزدیک عیدم ....نیست زیادی عاشق خریدم حالا دیگه یه بهونه درست و حسابی دارم دیگه........ نزدیکای عید که میشه هر کسی با دیدن ماهی قرمز یا سبز کردن سبزه احساسش به اینکه واقعا عید داره می یاد بیشتر میشه تو شهر ما هم بیشترین و سنتی ترین حس مربوط میشه به سمـــــــــــنو . که اکثر خونواده ها اون رو به طور حرفه ای درست میکنن.که خونواده منم یکی از اوناست ...توی این ماه س...
23 خرداد 1390

شایان

ما اومــــــــ ــــــــدیم   سلام به تک تک دوستای گلم.. ..دلم خیلی برای شما و نوشتن تنگ شده بود ما که همیشه تاخیر داریم ولی بالاخره اومدیم ... اول اینکه کارای عمل (کمر)همسری رو انجام دادیم که درگیریای خاص خودش رو داشت ولی با اینحال هنوزم تاریخ قطعی رو بیمارستان تهران بهمون نداده.........خدایا هیچکس رو درگیر دکتر و بیمارستان نکن... عروسی دختر دایی خودمم بود و چند روزی همه دور هم جمع بودیم که حسابی بهمون خوش گذشت . و شیرین ترینش این بود که دوتا نی نیمون سالم و خوشکل بدنیا اومدن.اقا عرفان پسر عموی شایان و آرامیس خانم نوه ی عموی خودم. .. که هر دوتاشون خیلی برام عزیزننننننننننن عرفان طلــــــــــــــــــ...
23 خرداد 1390

<no title>

تولد            تولد            تولد                  تولد              مبارک              مبارک             مبارک              تــــــــــــــــــــ و ل د ت      مــــــــــــــ ب ا ر ک   آ نروز ی که ترا خداوند در دامان جهان رهسپار نمود چه روزی بود الهی تراسپاس که جهان را سبز به چهره این پاکدامن من نمودی . و امروز نیز یادی از همان روز است که برای یکتا خود از دریجه پاکی قلبم تهنیت عرض میدارم. امید وارم همیشه زندگی را در قلعه های بلندش دریابی .       امسال تولد شایانی رو به خاطر اینکه همزمان با شهادت حضرت فاطمه(س) بود یک هفته ی بعد گرفتیم . پنج شنب...
23 خرداد 1390

<no title>

         یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو   من دیده اومدمــــــــــــــــا   إإإإإإإ مده ندُفته بودَم     ببَشخید اَده نَدُفتم      دَفته بودم   مشهد جاتون  خالی اِنگده خوش دُذَشت   تُلی تارا تَردم  اَفَل زیارت تَردَم ، بَهدِش نماز   خوندم  وَختی نماز می خوندما همه ن یدام میتَردن و ماشاالله میدُفتن    مامانی مَم     تُلی ذوق میتَرد دیده بیرون رفتم تُلی ام چرخیدم  اما همش بَخَله داییم بودمــــــــا   یه بار که داییم گذاشتم زمین تندی دوییدم با سر رفتم تو شیشه مامانم اینام    بهم خ...
25 بهمن 1389

<no title>

عکسهای سفر   سلام....سلام حال و احوالتون چطورههههههههههههه....خوب و خوش هستین ...امیدوارم که همیشه خنده روی لباتون باشههههههه ماکه بعد ازمدتی تنبلی به خاطر درست نکردن adsl دوباره برگشتیم..البته با یه بغل حرف از پسمل طلا که ماشالا خیلی خیلی بازیگوش شده ....حتما می تونیین درکم کنین که........ البته اینوبگم که توی این مدت به همتون سر میزدم ولی با سرعت پایین اصلا حوصله اپ کردن نبود ..... اینم چندتا عکس از سفر مشهدمون که شایان جون به عرضتون رسوند.......... اینجا باباجون شایان رو برده بود زیارت فداتشم با اون انگشتر خوشکلت ...
25 بهمن 1389

<no title>

فال نیک                                روز جمعه گذشته که مصادف با عید غدیر بود....به اتفاق عمو ایمان و مامان جون و دایی امیر رفته بودیم گردش... و یه جای خیلی  سرسبز بساطمون رو پهن کردیم......  اونجا تقریبا شلوغ بود . .....بعد از مدتی که شایان و بچه ها داشتن بازی می کردن...... یه آقایی که لباس و ریشش یکدست سفید بود ...... {درویش بود}   از پیش بچه ها که بازی می کردن و تعدادشون کم نبود رد شد و  ایستاد پیش شایان...سرش رو بوسیدو یدونه گیره لباس که عکس   حضرت علی بود و یدونه شکلات  داد به شایان و رفت. ...... هممون تعجب کردیم که چرا بین همه اینو به شایان داد...منم گ...
25 بهمن 1389